شعرکوهستان(شعرهای حمید ثابتی) | ||
|
دل آرام و چه آرامی گل من چرا ساکت نشتی چون دل من کجا بودی بگوبا من صمیمی به گلهامی وزد عطر و نسیمی نشین قدری کنارم تا ببینی ا میدوارم که هرگز غم نبینی برایت تا از این دنیا بگو یم ز انسانها ی پر معنا بگو یم گذر کردند و رفتند از مصیبت به صبرخویش بوسیدندحقیقت که باشدیک چراغی بهررفتن به زرق و برق دنیا دل نبستن
موضوعات مرتبط: 142 - دل آرام.......، ، برچسبها: میخوام روی آدما پا بزارم نمی تونم............ رد پائی از خودم جا نزارم نمی تونم............ میخوام از کنار درد وغمها شون............ برم وکم نیا رم نمی تو نم.............. میخوام روی صورتم نقابی رو....... بکشم تا کار دارم نمی تونم........ میخوام هم رنگ همه غریبه شم...... بذرخوبی ومحبت نکارم نمی تونم...... میخوام اخلاق و به بازی بگیرم.... اشک وحسرت بکارم نمی تونم... میخوام جشن دشت وپروانه هارو..... نبینم بگم که احساس ندارم نمی تونم.... میخوام این عشق قشنگ وموندنی..... از دل بیرون بیارم نمی تونم......
موضوعات مرتبط: 144 - نمی تونم............، ، برچسبها: ازمنظری بلندبه تماشای شهری نشسته ام........ که برجهایش بی هیچ قائده و نظمی........ ساخته شده اندومانندآهنگی ناموزون گوشهارامیخراشند......... وروح آدمی رامی آزارند........ درذهنم ثروتمندانی که خودرابه برجهازنجیرکرده اند......... ودرقفس طلائی ی آن براین باورندکه شادوآزادند......... نقش بسته.............. پروازدوعقاب بربالای سرم که به زیبائی اوج میگیرند.......... تبسمی دلنشین رابرلبانم جاری ودرمکتب رهائی ی آسمان آبی.......... چه باشکوه درس گدائی بهترازثروتمندی رامی آموزم.........
موضوعات مرتبط: 145-گدائی بهترازثروتمندی...........، ، برچسبها: زمانی درمسیرمهربانی قرارخواهیم گرفت............. که به فهم رسیده باشیم............. شایدبارها ازکنارزیبائیهاگذشته وبرداشتی ازآنهانکرده ایم.......... ولی لحظه ای که توجه حاصل شود............... پرده ها یک به یک کنارمیروندودنیای ناشناخته های دیدنی پدیدارمیشوند....... دراین هنگام میتوانیم........ هم آوازبادهاباگلهابه رقص درآئیم............... ازآهنگ آبشارهاترانه بسازیم..................... باابرهااوج گیریم تاقله ها..................... به میهمانی ی ماه برویم............... درجشن سپیده دم خورشیدباکوهساران شرکت کنیم............... وبهترین ها رادرشادترین لحظات بدست آوریم...........................................
موضوعات مرتبط: 146 - مسیرمهربانی..........، ، برچسبها: میتوان پرنده رادرقفس زندانی کرد............. ولی نمیتوان پرواز را به بندکشید............... میتوان مسیرآب را عوض کرد........... ولی نمیتوان جلوی آب راگرفت........... میتوان گلهارادرپشت سیمهای فلزی محاصره کرد............ ولی نمیتوان رایحه ی آنهارابچنگ آورد.................... میتوان جسم رابه زنجیرکشید............ ولی نمیتوان روح واندیشه رابه اسارت برد.............. میتوان درختان را قطع کردوشاخه هایشان راشکست...... ولی نمیتوان به پائیزدستوردادکه ازبرگزاری جشنواره ی...... رنگین کمان رنگهای پائیزی دست بکشد............. میتوان زیبائیهارانادیده گرفت ............ ولی نمیتوان آنهارا محونمود............. نیلوفران آبی به احترام خورشیدگلبرگهای خودراهرصبحگاهان بیدارمی کنند.... وباغروب آفتاب همه راجمع می کنندوبخواب میروند........... مگرمیشودآنهاراازاین ضیافت الهی محروم ساخت........... مگرمیشودروشنائی رابرای همیشه درپشت تاریکی نگه داشت........ هنگامی که اراده ای شکل می گیردوعشقی متولدمیشودایستادگی......... درمقابل آن بیفایده میباشد.............. تنها عشق زانو نمی زند................ ومغلوب نمیشود.........
موضوعات مرتبط: 147 عشق زانو نمی زند....................، ، برچسبها:
۱-بایکی ازدوستانم ازجاده ای میگذشتیم متوجه ی قله ای شدم درب ماشین راگشودم وبادمپائی عازم شدم درمسیرم تعدادی بچه دیدم که مشغول فوتبال بودندباآنهاازنیازم به کفش صحبت کردم که نهایتآبه کرفتن مقداری گونی وطناب نخی که به پاهایم بستم تمام شد. برف می باریدبچه هاگفتندهواسرداست نرو درتنهائی وسکوت ادامه ی راه دادم به قله رسیدم مطابق معمول همیشه زانوزدم برای بوسیدن قله بعدازبرخاستن دیدم جمعیت زیادی باخنده میگویندحمیدامروزجمعه نیست که آمدی پنجشنبه است گفتم میروم وفردابازمی آیم................................... ۲- ژاکتی آبی رنگ دارم که درعکس روی وبلاگ تنم میباشد.بادوستان شوخی داشتیم درموردنازک بودن آن دریکی ازصعودهای زمستانی برایم کاپشن وشلوار پلار آوردندوژاکتم راگرفتندهمه نگاه میکردندکاپشن راهرکارکردم تنم نرفت باخنده روبه آنهاگفتم دیدیدکوچک است بروید ژاکت آبی یم رابیاورید.................. ۳-باتعدادی ازکوهنوردان ناآشنابه قله ای رسیدیم همه گفتندشعررقص برف رابخوان شروع بخواندن کردم گفتندبلنددوباره خواندم گفتندبلندترمجددآخواندم گفتند فریادبکش طوری که قله بلرزدومارابرقصاندفریادکشیدم برقامتش برف رادیدم زانوزدم وبوسیدم چه باشکوهست پایگوبی یمان دررقص برف جشنوارهای از زیبائی وشکوه بازیگوشی ابرهاآغازمیشودچون نشستن برفراز کوه را دوست دارندگوئی آسمان رابه زمین میدوزنداینجاآسمان نزدیک وفاصله ای وجودنداردحضورابرهاراحس میکنی وبرروی آنهاراه میروی شوق پروازبالهایت رابازمیکندایستاده دراوج به اوج میرسی................................ موضوعات مرتبط: 148- خوابهائی ازجنس کوهستان، ، برچسبها:
سالهاست که درکنارتان زندگی میکنم آداب ورسومتان رامیدانم واعمال ورفتارتان را می شناسم..... ازغمهایتان غمگین وازشادیهایتان شادمیشوم................. ازصمیم قلب دوستتان دارم............ ولی ازنوع نگاهتان به همدیگرکه درآن نشانه ای ازعاطفه ومهرنیست وسرشارازحس منفعت طلبی وسودجوئی است بیزارم.......... اگرمنافعتان درسلامی نهفته باشددریغ نمی کنید......... این نوع نگاه وطرزتفکر مضطرب ونگرانتان ساخته وآرامشتان راگرفته وبیهوده درناکجاآبادذهنتان بدنبال سعادتمندی وخوشبختی میگردید...... دوست دارم هنرعشق ورزیدن بهم رایادتان وآرامش در.... عمق تلاطم وطوفان رانشانتان دهم.................
موضوعات مرتبط: 149 -آرامش درعمق تلاطم و طوفان....................، ، برچسبها:
درایستگاه اتوبوس منتظربودم باخودزمزمه ای به آهستگی میکردم............. شخصی که کنارم بودپرسیدچه گفتی گفتم سخنی خودمانی بودوبس............ خندیدوگفت میخواهم بدانم برایم جالب است.............. گفتم شکرگزاری کردم گفت برای چه توکه چیزی نداری............. گفتم برای سلامتی.......... برای تولدی تازه که هرصبحگاهان اتفاق می افتد................. برای نوشدن وجدیدگشتن.............. برای باران که میباردوپاک میکند................ برای خاک که یادآوری میکنددل نبستن را............... وبرای برگهائی که بی هیچ التماسی عاشقانه برزمین می افتند. آیادیدن واحساس کردن این همه عظمت وشکوه کافی نیست............. من ازهستی کام میگیرم واوجام میدهد............. من آرام میگیرم واو نام میدهد............... افسوس گذشته رانمیخورم اندوهم رادوست دارم ولی شادوآزادم................. دغدغه ی آینده رانیزندارم چون زمان برایم مطرح نیست.................. حال رامی شناسم ومتعلق به اکنونم.................. لذت این کامجو ئی وهماهنگی باهستی قلبم رالبریزازعشق کرده............ ونفرت وکینه درآن جای نداردهرچه هست آبشارهای زلال وپاک درآن جاریست............. می جوشدومی بخشدبی هیچ ترسی که مباداخالی وتهی گردد............. من دارای ثروتی بی نهایتم که باحساب وکتابهای زمینی قابل شمارش نمی باشد.. بازمیخواهی بشنوی که چراهمه ی اوقاتم راشکروسپاس میگویم............. نگاهی کردپیشانی یم رابوسیدورفت.................. موضوعات مرتبط: 150 - آبشارهای زلال وپاک عشق...............، ، برچسبها:
ازپسرک شاعروعاشق پیشه ی شهرم پرسیدم عاشقی یعنی چه......... گفت یعنی لرزیدن دل وبی تاب شدن جان درره زیبائی بی هیچ خواهش وتمنائی............. یعنی.لطافت بوسه ی مادرانه ی خورشیدبر زمین بی هیچ تقاضائی... یعنی.مهربانی ی نگاه دشت به درختان وچشمه ساران بی هیچ امتیازی.............. یعنی.طراوت بارش باران وسپیدی ی برف درکوهساران بی هیچ چشم داشتی........... یعنی.شوربلبلان درنغمه سرائی ونمایش باشکوه گلها بی هیچ معامله ای.......... یعنی.سکوت دریاوسرودموج درمراسم بدرقه ی آفتاب بی هیچ مزدی.................. یعنی.کودکی ی معصومانه ی بزرگان درقهقهه ی مستانه ی مهتاب وستارگان بی هیچ قیدوبندی..................... یعنی سخاوتمندی هستی درپخش رایحه ی آزادی وعشق برای زندگی بی هیچ پاداشی................. وخلاصه عاشقی یعنی نثارکردن عشق وپاشیدن عطرمحبت ودوستی بی هیچ منتی..................
موضوعات مرتبط: 152-بهشت اینجاست...بمناسبت اولین سال افتتاح رقص برف......، 151 -عاشقی یعنی...................، ، برچسبها:
به اعتمادبیدهای مجنون نظرکنیدکه چگونه گیسوان بلندخودرابدست نوازشگر بادمی سپارندوبانجوای دلنیشن اوبی هیچ ترسی به رقص درمی آیند........... به سروهای آزادوقدکشیده نگاه کنیدکه چگونه برای سپاس ازهستی دستهای سبزخود رابرای نیایش به آسمان بلندمیکنند............ به گلهاونهالهای کوچک که ازدل سنگهای محکم وسخت زنده بودن وزیبائی ی خودرابه به رخ میکشندبیاندیشیدوزندگی رادرآن جستجوکنید.............. به شکوه نوریک شمع دردل سنگهاوصخره های توچال پائین ترازشیرپلاکه درسحرگاهان نورافشانی میکندتوجه کنیدکه چگونه ازفاصله ی هزاران متری در سکوت و بی خبری میسوزدوآب میشودوروشنائی می بخشد.......... همیشه بهشت راجائی رویائی ولذت بخش بی هیچ دردوغمی توصیف نموده ایم هستی ی بی انتها بهشت راهدیه کرده برای رسیدن به آن کوله باری پراز صداقت واحترام وهمتی والا واستوارمیخواهدبهشت دردل کوهستانهای رویائی وطبیعت ناب آن جریان وحیات داردوطالبش را درآغوش جذاب مه سواربرابرهای بازیگوش به بیکرانها به کهکشانهابه جاودانهامیرساند..... باورکنیدبهشت اینجاست وجای دیگری دنبالش نگردید......... موضوعات مرتبط: 152-بهشت اینجاست...بمناسبت اولین سال افتتاح رقص برف......، ، برچسبها:
درسایه ی صخره ای بلندکنارچشمه ای نشسته بودم آهوئی رادیدم داخل چشمه شد فکرکردم خواب می بینم میخواستم پلک برهم نزنم تامبادابگریزد محوتماشایش شده بودم که چگونه تشنه ی آب بوداحساس کردم آب هم تشنه ی اوست وهردو ازخوردن هم لذت می برندچشمهایم لحظات بی نظیری رانظاره گرجشن آهووآب بود.............. ۲- میگویندکبک هاسردربرف میکنندوالی آخر..درتمام دوران عمرم هرگزکبکی راندیدم چنین کندولی بارهاآوازخوانی وسروددسته جمعی ی آنها راهنگام خوردن آب کنارچشمه ساران وآبشاران درصبحگاهان وغروب آفتاب شنیده ودیده ام وبراستی که شکوه زیبائی به کوهساران می بخشند............. ۳ -لباسی که برتن کرده ام عریانی ام رانپوشانده ولختی ام رانگرفته زرق وبرق دنیا چشمانم راخیره کرده ورنگ ولعاب زمین نگاهم رابرده پارچه ای میخواهم ازجنس صداقت وراستی تاعریانی ام را بپوشاند ونخی از سادگی که لختی ام را پرده کشد تابتوانم خود م را احساس کنم....................... موضوعات مرتبط: 153-لحظات بی نظیر...............، ، برچسبها:
سالهاست درگوشمان خوانده اندبایک گل بهارنمیشودیکدست صدائی نداردویک شمع نوروگرمائی نمی آفریند.......... سخنانی بی ارزش وبیفایده که تکرارآنهالزومی ندارد نسل به نسل گفته شود.. دشتی پرازعلفهای هرزراتجسم کنیدحضوریک گل توجه ونظرهمه را جلب وبسمت خودمیکشانداین حکمت وراززیبائیست که انسانهاباهرطرزتفکروسلیقه ای دوستدار آننددرفلسفه ی حیات هرگل اندیشه ای ژرف ورایخه ای خوش جریان داردکه هرکس میتواندبرای استحاله ی خودازآن استفاده نمایدوکسی که این دگرگونی رانمی پسنددمانندعلفهای هرزهیچگاه گل نمیشود.......... ۲- یکدست هم صدای خودراداردبه آهستگی امتحان کنیدمتوجه ی صدای آن خواهیدشد اگرغضوی ازاعضای بدن وجودنداشت دیگرعضوهامنزوی وگوشه نشین نخواهندشد........... ۳- ویک شمع هم نوروگرمای خودش رابمانندآتشفشان دردل داردکافیست محافظی برایش قراردهیدتاببینیدچگونه حمامی راگرمامی بخشد وبدورهاروشنی میدهد.............. برچسبها: عقابهابلندپروازند سایه ای بالای سرشان نیست به کمک ما نیازی ندارند. جایگاهشان بالای ابرهاست همیشه در اوجند پرندگان را دریابید تر و خشکشان کنید. وبرایشان دانه بریزید آنها برکت زمینند.............. باسگهادرکوهستانهارفتاری مناسب داشته باشیداگرغذایی داریدبه آنهابدهیدتا وفایشان راببینیدسگهانعمت کوهستانندوبواسطه ی حضورآنهاست که گرگهاجرآت حمله به حریم پائین وروستاهارا ند ارند........... به ماهیهای رودخانه هاوپارکهانان دهیدتالطافت وظرافت بردن غذاتوسط آنها راببینیدقدرآب راآنهامیدانندسادگی راازماهیها بیاموزید............. تشکرحیوانات وپرندگان رابپذیریدودوستی ومحبت به آنهاراتمرین کنیدرنگین کمان عشق براه اندازیدتاانس باانسانهارایادبگیریدوحس قشنگ بخشش رادروجودتان احساس کنید...............
موضوعات مرتبط: 156-رنگین کمان عشق.............، ، برچسبها: برف به زیبائی میباردتاتن عریان کوهستان رارخت سپیدبپوشاند ورویاهایمان راتحقق بخشدتاحضوری بی نظیررادرآغوش کوهستان سرد احساس کنیم........ درآسمان غوغائیست............. برروی ابرها ولوله ایست............. نغمه ای دلنشین به گوش میرسد............ آفتاب توری سپید برسرکرده وجشنی بزرگ برپانموده........... لباسهای شادمانی را برتن کنیدوکفشهای عشق رابپوشید........ تاردپایتان برروی برفهاباقی بماندکه هیچ بادی نتواندباخودببرد............ نگاه کنیدآن دورهادردل مه که روشنی ودرخشندگی است............... واین نزدیکیهادرعمق جان که آرامش ودل آسودگی است................ عروسی ی خورشیدبرپاست........ همه بیائید..........
موضوعات مرتبط: 155-عروسی ی خورشید...............، 154- اندیشه ای ژرف ورایحه ای خوش..........، ، برچسبها: |
|